نیچه و شوپنهاور دربارۀ «زندگی و رنج» چه میاندیشیدند؟

آیا «رنج» مانعی بر سر راه زندگی ماست؟ یا بر عکس میتواند در زندگی به ما کمک میکند؟ این یکی از اختلافات اساسی در مقایسه اندیشههای شوپنهاور و نیچه است؛ شوپنهاور به دنبال راهی برای رهایی از رنج است، اما نیچه اصرار دارد باید از رنج به بهترین شکل استفاده کرد.
فرادید| بار زندگی روی دوش ما سنگینی میکند یا یک ماجراجویی است که باید آن را پذیرفت؟ نیچه و شوپنهاور درباره معنای وجود و ماهیت رنج انسانی اختلافنظر عمیقی داشتند.
به گزارش فرادید، شوپنهاور، بدبین بزرگ، باور داشت زندگی ناگزیر با درد و رنج همراه است و بهترین راه مقابله با آن کنارهگیری از جهان و فلاکتهایش است. اما نیچه به یک معنا نیمه پر لیوان را میدید؛ او باور داشت رنج انگیزهای ضروری برای رشد فردی است؛ یعنی «آنچه تو را نکشد، قویترت میکند.»
بدبینی شوپنهاور: زندگی بهسان رنج
عکس پرتره آرتور شوپنهاور از یوهان شفر، سال ۱۸۵۹، کتابخانه دانشگاه فرانکفورت آم ماین، آلمان
زندگی را مانند تردمیل بیپایانی از خواستهها تجسم کنید. شما همواره به دنبال چیزی هستید، اما درست پس از رسیدن به آن، خواسته دیگری جای آن را میگیرد. این دیدگاه شوپنهاور درباره دنیا بود.
جای «اراده» در قلب فلسفه اوست: نیرویی کور، غیرمنطقی و بیرحم که همه موجودات را به حرکت وامیدارد. ما فکر میکنیم بنا به دلایل منطقی عمل میکنیم، اما در واقع فرمانهای این نیروی غیرقابلکنترل را دنبال میکنیم که هرگز راضی نمیشود و همیشه بیشتر میخواهد.
برای شوپنهاور، رنج واقعیت انسانی را تعریف میکند. درست است که ما گاهی میتوانیم خوشحال باشیم، اما این حس دوام نمیآورد؛ در بهترین حالت، تنها وقفهای کوتاه بین شکلی از درد و فرارسیدن دردی دیگر است.
گرسنگی را بنگرید: پس از غذا خوردن حس خوبی دارید، اما خیلی زود دوباره گرسنه میشوید. حالا همین الگو را در تمام خواستههای انسانی (عشق، موفقیت، امنیت) تجسم کنید: زندگی به تجربه مداوم ناامیدیها تبدیل میشود.
شوپنهاور سه راه برای خروج از این چرخه پیشنهاد میدهد:
- ریاضتکشی: ترک خواستهها (همچون راهبان)
- هنر و موسیقی: غرق شدن در چیزی زیبا تا به شکل گذرا خودمان را فراموش کنیم
- شفقت: درک اینکه همه گرفتار خواستهها و نیازهای خودشان هستند و با این حال برایشان آرزوی خیر کنیم (بهجای اینکه تنها به فکر خودمان باشیم)
در بودیسم، «نیروانا» رسیدن به حالت رهایی از خواستههاست. رواقیهایی مانند مارکوس اورلیوس هم میگفتند باید به همهچیز جز فضیلت بیتفاوت بود. اما شوپنهاور برخلاف فلاسفه باستان، هیچ پیام دلگرمکنندهای درباره چگونگی دستیابی به رضایت نمیدهد، بلکه تنها میکوشد رنجمان را آنگونه که هست و بهدرستی درک کنیم.
تأیید زندگی در فلسفۀ نیچه: زندگی بهسان خواستِ قدرت
فردریش نیچه از فردریش هرمان هارتمن، حدود سال ۱۸۷۵
شوپنهاور باور داشت از رنج به هر قیمتی باید دوری کرد چون ما را درگیر میکند، اما نیچه مخالف بود: او باور داشت رنج گاهی مفید و حتی لازم است.
ورزشکار درد زیادی را تحمل میکند اما ادامه میدهد چون میخواهد پیروز شود. هنرمند غم عمیقی را با تمام وجود احساس میکند و آن را به یک اثر زیبا تبدیل میکند. برای نیچه هم رنج ارزشمند بود، زیرا تجربههای تلخ میتوانند ما را به انسانهای بهتری تبدیل کنند.
نیچه معتقد نبود مردم باید زندگی را پس بزنند (ریاضتکشی). همچنین علاقه نداشت وانمود کند همه چیز خوب است. او میپنداشت هنر بزرگ میتواند نشان دهد واقعیت چقدر وحشتناک است، اما در عین حال زندگی هنوز ارزش زیستن دارد.
او معتقد بود شوپنهاور بیش از حد منفعل است. او زندگی را درگیر شدن، پذیرفتن سختیها و ایفای نقش در سرانجام امور میدانست نه کنار کشیدن و بیتفاوتی.
نیچه پرسش مهمی مطرح میکند: میخواهی از رنج فرار کنی یا در آن مهارت پیدا کنی؟ دیدگاه خود او روشن است: افرادی که زندگی پُرباری دارند، از چالشها نمیگریزند، بلکه آنها را میپذیرند.
اخلاق و چالش شفقت
خودنگاره همراه دکتر آریتا، اثر فرانسیسکو گویا، سال ۱۸۲۰
وقتی صحبت از اخلاقیات میشد، شوپنهاور معتقد بود تنها یک خوبی واقعی وجود دارد: شفقت. او معتقد بود اگر میخواهید زندگی خوبی داشته باشید، باید با دیگران هنگامی که درد میکشند مهربان باشید.
زیرا اگر هر کسی فقط به فکر خودش باشد، هیچ کس به دیگری کمک نخواهد کرد و همه بدبختتر میشویم. اما عمل کردن از روی توجه (اهمیت دادن)، ما را به دیگران پیوند میدهد و رنج مشترک کشیدن بهتر از رنج کشیدن در تنهایی است.
نیچه این نقد را به مسیحیت نسبت داد و مدعی شد اخلاق مسیحی برای بزرگداشت ضعف طراحی شده است و اخلاق «بردگان» است.
او نمیخواست مردم نسبت به هم احساس ترحم کنند؛ نگرشی که آن را با ایمان به رحمت خداوند مرتبط میدانست. او میخواست افراد دست از ایدهی ترحم بردارند و به جای آن الهامبخش خود و دیگران باشند تا «به آنچه هستند تبدیل شوند.»
هنر و نقش زیباییشناسی
اوفلیا، اثر سر جان اورویت میلیس، ۱۸۵۱-۱۸۵۲
شوپنهاور هنر را تنها وسیلهای برای تجربه زیبایی نمیدید، بلکه از دیدگاه او هنر وسیلهای برای فرار از رنج بود. از آنجا که خود وجود سرشار از رنج است، تنها راهِ آرامش یافتن، رهاییِ گذرا از آشفتگی بیامانِ نیروی کیهانی است.
او میگفت وقتی به موسیقی گوش میسپاریم، به نقاشی نگاه میکنیم یا شعر میخوانیم، لحظهای از تمایلات و ناامیدیهای روزمره رها میشویم. او بهویژه بتهوون را تحسین میکرد چون آثاری خلق کرده بود که قدرت شگفتانگیزشان ذهن انسان را مدت کوتاهی از دغدغههای روزمره رها میکرد.
اما نیچه نظر کاملاً متفاوتی داشت. او باور داشت هنر نباید فرار از مشکلات زندگی باشد، بلکه باید مستقیم با آنها روبرو شود و به آنها معنا بدهد. هنر والا ما را از خشونت جهان محافظت نمیکند، بلکه به ما قدرت میدهد با واقعیت تلخ روبرو شویم. او طرفدار تراژدی یونانی بود که در آن رنج انکار نمیشود بلکه به عنوان جنبهای اساسی از زنده بودن کاوش میشود. تراژدی راه فرار نشان نمیدهد، بلکه نحوه مواجهه شجاعانه با زندگی را نشان میدهد.
نیچه عاشق موسیقی ریچارد واگنر بود به ویژه اپراهای اولیهاش که در آنها قدرت، تضاد و قهرمانی را به زیبایی بیان میکرد. برای نیچه، آثار واگنر تجسم خالص اراده معطوف به قدرت بودند که زندگی را با تمام شور و هیجانش جشن میگرفتند.
پس هنر باید پناهگاهی برای فرار از رنج باشد (دیدگاه شوپنهاور) یا کمک کند رنج را به چیزی برای تجلیل از زندگی تبدیل کنیم (دیدگاه نیچه)؟ استدلالهای آنها همچنان بر نحوه نگرش ما به موسیقی، ادبیات و خلاقیت اثرگذار هستند.
پرسش نهایی: پذیرش یا فرار از زندگی؟
در قلب مناقشه نیچه و شوپنهاور یک پرسش ساده و بزرگ وجود دارد: آیا باید زندگی را تأیید کنیم و بپذیریم یا باید بر آن غلبه کنیم و آن را ترک کنیم؟
برای شوپنهاور، فرد روشنفکر از جهان کنارهگیری میکند. از آنجا که جهان پر از رنج است، بهترین کار رهایی از خواستهها، تلاشها و رقابتهاست. راهبان ریاضتکش و عارفانی که از لذات دنیوی چشمپوشی میکنند، از نظر او ستودنی بودند. از دید او، وجود چیزی نیست که باید بر آن غلبه کرد، بلکه چیزی است که باید از آن رهایی یافت.
اما نیچه کاملاً با این رویکرد منفعل مخالف بود. او میگفت قویترین افراد مبارزه با سختیها را میپذیرند و پیروز میشوند. از دید نیچه، این مبارزه است که انسان را نیرومند میکند و رنج نه نفرین بلکه سرچشمه رشد و تعالی است.
نیچه برای آزمایش این دیدگاه، مفهوم «بازگشت ابدی» را مطرح کرد: اگر مجبور بودی تمام زندگیات را بارها و بارها دقیقاً به همان شکل تا ابد زندگی کنی، آیا از آن راضی میبودی؟ اگر نه، چیزی باید تغییر کند. ما باید زندگیمان را طوری بازسازی کنیم که بتوانیم آن را برای همیشه دوست داشته باشیم.
تاثیرات نیچه و شوپنهاور
مرد نومید، اثر گوستاو کوربه، ۱۸۴۳–۱۸۴۵
شوپنهاور و نیچه هر دو تأثیر ماندگاری بر فلسفه گذاشتند. فروید بسیار تحت تأثیر شوپنهاور بود و روانشناسی خود را بر پایه ایدهای ساخت که انسانها توسط خواستههای ناخودآگاه هدایت میشوند، مشابه اراده کور شوپنهاور.
واگنر هم از ایده شوپنهاور که موسیقی میتواند به مردم نگاهی فراتر از رنج بدهد، بسیار الهام گرفت و برخی از بزرگترین اپراهایش متأثر از او بود. تولستوی و اندیشمندان غربی متاثر از بودیسم هم بدبینی شوپنهاور را پذیرفتند: این باور که ما در بدترین جهان ممکن زندگی میکنیم.
برخی کنار گذاشتن خواستهها را راهی به سوی حکمت میدانند. در هنر، تأثیر او در آثار مینیمالیستی دیده میشود که روی زیبایی تمرکز دارند و کمتر به جهان پیرامون توجه میکنند.
بدبینی فلسفی او همچنان در روزگار ما طنینانداز است و بسیاری را به جستجوی آرامش درونی (اغلب به کمک مدیتیشن)، رویگردانی از مصرفگرایی (مینیمالیسم) یا استقبال از تنهایی وامیدارد.
اما تأثیر نیچه بر دنیای امروز بسیار بزرگتر است. ایدههای او درباره غلبه بر خود، فردیت و خلق ارزشهای نو بر اگزیستانسیالیسم (سارتر، کامو) و پستمدرنیسم (فوکو، دلوز) تأثیر عمیقی داشتند.
و شاید هر دو درست میگویند. آیا امروزه هنوز باور داریم رنج چیزی است که باید به هر قیمتی از آن دوری کنیم؟ یا آن را به عنوان چالشی مفید بپذیریم؟
در نهایت، فقط خود شما میتوانید تصمیم بگیرید چگونه با حقایق ناخوشایندی که همه با آن روبرو هستند زندگی کنید: آیا میخواهید مانند شوپنهاور آرامش بجویید و از اغلب چیزها دوری کنید؟ یا پیشنهاد نیچه را بپذیرید و زندگی را با تمام پیچیدگیهایش در آغوش بگیرید و چیز مهمی خلق کنید؟
مترجم: زهرا ذوالقدر