ماجرای مسمومیت در مدرسه نارمک؛ بوی گازوئیل و پرتاب کپسول

ماجرای مسمومیت در مدرسه نارمک؛ بوی گازوئیل و پرتاب کپسول

«دخترم دیشب اومد گفت بابا توو مدرسه ما بوی گازوئیل میاد. گفتم تو مگه می‌دونی اصلا گازوئیل چه بویی میده؟، گفت یه بوی گندیده مثل دود گازوئیل. تعجب کردم و چیزی نگفتم. امروز متوجه شدیم بعضی بچه‌ها حالشون بد شده و ما هم اومدیم دخترمون رو بردیم خونه.»

کد خبر : ۱۲۴۵۲۹
بازدید : ۵۵۶

هنوز به دبستان «سرگرد شهید حسین یارجانی» نرسیده‌ام، اما در کوچه پس کوچه‌های اطراف میدان ۱۷ نارمک، مادرانی را می‌بینم که دست بچه‌های ۷، ۸ ساله دبستانی را گرفته‌اند و با هم پچ پچ می‌کنند. از داخل تاکسی صدایشان را نمی‌شنوم، اما سخن هرچه که بود باعث شد مادر شنونده سخن، لبش را بگزد.

تاکسی می‌پیچد داخل کوچه صفایی، از دور می‌بینم حدود ۱۰۰ یا ۱۵۰ زن و مرد جلوی دبستان جمع شده‌اند. شلوغ است. همانجا سر کوچه پیاده می‌شوم. ماشین اورژانس کنار مدرسه ایستاده و مامورین نیروی انتظامی نیز جلوی در مدرسه هستند.

مادر و دختری را می‌بینم که از کوچه خارج می‌شوند؛ «خانم چی شده؟»

ـ «هیچی تو این مدرسه گاز زدن، بچه‌ها حالشون بد شده. یکی از مادر‌ها می‌گفت انگاری از روز قبل هم توی مدرسه بوی گازوئیل می‌اومده، اما بچه‌ها امروز حالشون بد شده».

به دخترش اشاره می‌کند: «دختر من دبیرستانیه، ولی این ماجرا رو که شنیدم رفتم از مدرسه برداشتمش».

دور میدان ۱۷، اما شلوع است. برخی مادران و پدران جلوی در مدرسه با نگاه منتظر طلب پاسخ از مسئولین مدرسه و ماموران را دارند. پدری برای باقی والدین داستان را اینطور روایت می‌کند: «دخترم دیشب اومد گفت بابا توو مدرسه ما بوی گازوئیل میاد؛ گفتم تو مگه می‌دونی اصلا گازوئیل چه بویی میده؟، گفت یه بوی گندیده مثل دود گازوئیل. تعجب کرم و چیزی نگفتم. امروز متوجه شدیم بعضی بچه‌ها حالشون بد شده و ما هم اومدیم دخترمون رو بردیم خونه».

سه تا از بچه‌های کلاس ششمی هم با نگاهی نگران در میدان ایستاده‌اند. یکی از آنها، چون دیروز بوی گازوئیل را در مدرسه احساس کرده بود امروز به مدرسه نیامده بود. دیگری، اما شاهد مسمومیت امروز دوستانش بوده: «از زنگ اول بوی گازوئیل از دور می‌اومد. هی می‌گفتیم بو میاد، اما توجهی نمی‌کردن. گفتن پنجره‌ها رو ببندید تا اینکه حال بعضی بچه‌ها بد شد و افتادن».

شایعات و حرف‌های درگوشی به شدت رونق دارد. پدر دختر از بین جمعیت تجمع کننده جلوی در مدرسه بیرون می‌آید. از همسرش می‌خواهد که دیگر جلوی مدرسه نیاستند و بروند درمانگاه تا دخترش سرم بزند: «دیگه اینجا نایستیم. انگاری یه کپسول توی یه شیشه بوده که انداختن توی مدرسه و بعد چند روز بوش متصاعد شده و با اکسیژن هوا مخلوط شده. ایستادن اینجا چه فایده‌ای داره؟ بریم درمانگاه».

مادر‌ها هم از بچه‌ها پیگیر وضعیت مدرسه بودند و اطلاعاتشان همان چیز‌هایی است که از بچه‌ها شنیده اند. یکی از مادر‌ها روایت دخترش از این بوی عجیب را برایمان تعریف می‌کند: «بوی گاز اومده، اما این‌ها به بچه‌ها گفتن پنجره‌ها رو ببندید بعدشم گفتن اسفند دود کنید تا بو بره، اما بدتر شده».

یکی از عابرین که به گفته خودش کارمند یکی از مدارس است در تایید همین روایت می‌گوید: «به ما گفتن اصلا نذارید بچه‌ها برن توو حیاط، تمام در و پنجره‌ها رو هم ببندید».

در این بین، اما مادری از همه جا بی‌خبر دخترش را می‌آورد تا راهی پیش دبستانی در همین مدرسه کند. سایر مادر‌ها که این صحنه را می‌بینند فریاد می‌زنند و مادر که تازه متوجه قضیه شده است دست دخترش را سفت‌تر می‌گیرد و بر می‌گردد خانه. ترس در چشمان دخترکش هم نقش بسته و خود را محکم‌تر به مادرش می‌چسباند.

یکی از مادر‌ها می‌گوید: «مدرسه به ما خبر نداد که اینطوری شده و بیاییم بچه‌ها رو ببریم و به محض اینکه متوجه شدن یه دودی توی مدرسه است فقط سریع زنگ زدن به مادر بچه‌هایی که مشکل زمینه‌ای داشتن و الکی گفتن پای بچه‌ات پیچ خورده و بیا بچه‌ات رو ببر خونه. من خودمم نمی‌دونستم قضیه چیه و از مامان یکی از بچه‌ها شنیدم. اصلا فکر نمی‌کردیم توی دبستان هم این گاز رو بزنن».

جو متشنج می‌شود. مامور نیروی انتظامی را هل می‌دهند و مامور نیز متقابلا می‌گوید «جو سازی نکنید، ما پیگیریم و نتیجه رو اطلاع می‌دیم». کسی از این فرصت استفاده می‌کند، دوربین در می‌آورد تا فیلم بگیرد که والدین مچش را می‌گیرند: «چرا فیلم می‌گیری؟ از چی فیلم می‌گیری؟ گوشی اینو بگیرید آقا» و در نهایت مامور نیروی انتظامی گوشی را می‌گیرد.

چند زن دور میدان ایستاده‌اند و درباره همین اتفاق حرف می‌زنند. نزدیک آن‌ها می‌روم: «بچه‌های شما هم توی همین مدرسه بودن؟»، یکی از آن‌ها طوری که گویا می‌خواهد به من بفهماند این چه حرفی است می‌زنی و مگر باید بچه‌های خودمان در این مدرسه باشند تا نگران و پیگیر ماجرا شویم؟، پاسخ می‌دهد: «نه خانم! این‌ها همگی بچه‌های ما هستند. من فرهنگی‌ام. ۳۰ سال تلاش کردم این بچه‌ها بزرگ بشن و "الف" و "ب" یاد بگیرن. خونه‌ام سر همین خیابونه. صدای جیغ و داد رو که شنیدم نتونستم توو خونه بشینم، اومدم ببینم چه خبره» ادامه نمی‌دهد چراکه بغض از چشمانش سرازیر می‌شود.

دیگری، اما اصلا اهل این محله هم نیست: «من از نیرو هوایی اومدم. خبر رو که شنیدم دلم خواست بیام اینجا. طاقت نیاوردم». ناگهان آن طرف نزدیک در مدرسه صدا بالا می‌گیرد. صدای والدین نگرانی است که نیروی انتظامی و مسئولین مدرسه را مقصر می‌دانند و از آن‌ها پاسخ می‌خواهند. این وسط چند ناسزا هم شنیده می‌شود. مامور نیروی انتظامی خطاب به والدین می‌گوید: «اگر ناراحتی تان با زدن سیلی در گوش من کم می‌شود سیلی بزنید، اما به خدا ما بی تقصیریم».

در همین بین تعدادی خانم و آقا با جلیقه‌ای که روی آن آرم دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی حک شده از مدرسه خارج می‌شوند. والدین می‌پرسند: «چی شد، نتیجه چیه؟» که از آن‌ها پاسخ می‌شوند «رَد کردن»؛ نمی‌دانم منظورشان از «رَد کردن» چیست.

مادر‌های نگران هنوز با هم پچ پچ می‌کنند: «گفتن بچه‌ها برن حموم و لباس‌هاشون رو ضد عفونی کنن. حتی بعضی مادر‌ها لباس بچه‌ها رو همین وسط آتیش زدن و نبردن خونه. بچه من دلش نیومد لباسش رو آتیش بزنم نمی‌دونم بچه‌ام رو بفرستم مدرسه یا نه» مادر دیگری پاسخش را می‌دهد: «اما من می‌فرستم. اونی که این کار‌ها رو می‌کنه همین رو می‌خواد که بچه‌ها مدرسه نیان. من دخترم رو می‌فرستم باز مدرسه»

ساعت حدود سه بعد از ظهر است. تعدادی از والدین که جوابی نگرفته‌اند و حالا که با در بسته مدرسه مواجه می‌شوند، بالاخره محل را ترک می‌کنند، اما برخی همچنان منتظر ایستاده‌اند: «تا جوابی به ما ندن از اینجا نمی‌ریم».

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید