نیچه و فلسفۀ اَبَرمرد؛ «انسان، میمون‌تر از هر میمونی است»

نیچه و فلسفۀ اَبَرمرد؛ «انسان، میمون‌تر از هر میمونی است»

نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» نوشت: «تو زمانی میمون بودی، اما حتی هنوز نیز انسان میمون‌تر از هر میمونی است». نیچه در این کتاب مفهوم «ابرمرد» را به عنوان آرزویی برای عبور کردن از این انسان میمون‌وار مطرح کرد.

کد خبر : ۲۴۲۰۸۲
بازدید : ۲۱

فرادید| فریدریش نیچه، یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان اوایل قرن بیستم، میراثی بحث‌برانگیز از خود بر جا گذاشته است. نیچه از معدود متفکرانی است که تا این اندازه جامعه توده‌ای مدرن را نقد و محکوم کرده‌اند. در این مقاله دربارۀ دیدگاه نیچه نسبت به توده‌های مردم و همچنین مفهوم انسان ایده‌آل یا همان «ابر‌مرد» (Übermensch) سخن خواهیم گفت؛ کسی که با رها کردن اخلاقیات مسیحی رایج، به مرتبه‌ای بالاتر دست می‌یابد.

به گزارش فرادید؛ فریدریش ویلهلم نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰) در طول عمر نسبتاً کوتاه و بیماری‌زده‌اش، نوشته‌های فلسفی و هنری زیادی ارائه کرد. اما معروف‌ترین اثر او شاید «چنین گفت زرتشت» بود که مفهوم ابرمرد برای اولین بار در آن مطرح شد.

نیچه به‌صورت اغراق‌آمیزی از این کتاب به‌عنوان «انجیلی نو» یاد می‌کرد که امید داشت آغازگر صبحی تازه برای بشریت باشد. او که در دوران تحولات بزرگ علمی و اجتماعی همچون نظریه تکامل داروین می‌زیست، مانند دیگر اندیشمندان قرن نوزدهم (از جمله کارل مارکس و بعدها زیگموند فروید)، معتقد بود که چارچوب‌های اخلاقی و دینی یهودی-مسیحی دیگر پاسخگوی دنیای مدرن در حال سکولار شدن نیستند. جمله مشهور و بحث‌برانگیز او یعنی «خدا مرده است» از همین دیدگاه نشأت می‌گیرد. برخی او را نوعی داروینیست اجتماعی نیز می‌دانند، چراکه به بقای اصلح باور داشت و آن را راهنمای نظم جامعه انسانی می‌دانست.

0

بحران شخصی نیچه

نیچه نوشتن چنین گفت زرتشت را در بحبوحه بحرانی عمیق در زندگی‌اش آغاز کرد. تا سال ۱۸۸۱، روابط عاشقانه‌اش از هم پاشیده بود و سلامتی‌اش رو به وخامت گذاشت. او از سردردهای مزمن و مشکلات معده رنج می‌برد و در نهایت دچار جنون شد؛ احتمالاً بر اثر عوارض طولانی‌مدت بیماری‌هایی مانند سیفلیس یا سوزاک. نیچه که به ایتالیا پناه برده بود، این اثر را به‌عنوان مجموعه‌ای از جملات فلسفی تحریک‌آمیز در ذهن خود ترسیم کرد. کتابی انقلابی که در آن انسان مدرن را محکوم می‌کند و نوید تولد دوباره‌ای متافیزیکی به شکل انسانی برتر را می‌دهد.

حمله به مسیحیت و دولت مدرن

در چهار بخش کتاب چنین گفت زرتشت، نیچه به‌طور مستقیم به جنگ با نهادهای اجتماعی مختلفی می‌رود که نخستین آن‌ها مسیحیت است. چرا؟ چون به‌باور نیچه مسیحیت در شکل اصیل خود، دینی است بر پایه انکار خود و فداکاری شخصی. مسیحیت از نظر نیچه به‌جای بزرگداشت انسان و روح تلاش و پیشرفت انسانی، رنج کشیدن، برابری نزد خدا، قوانین یکسان (مانند ده فرمان) و پشتیبانی از ضعیفان را فضیلت می‌داند. همچنین مسیحیت دینی است که به جهانی دیگر توجه دارد و نه به بدن انسان و نه به زمین اهمیت چندانی نمی‌دهد.

نیچه می‌پرسد: چند بار آموزه‌های مسیحی اعلام کرده‌اند که انسان‌ها «گناهکار زاده می‌شوند»؟ این باور، قرن‌ها احساس گناه شخصی ایجاد کرده، به‌ویژه در رابطه با مسائل جنسی. اگر خدا واقعاً مرده باشد یا اصلاً هرگز وجود نداشته باشد (آنطور که نیچه فرض می‌کند) پس تمام این قوانین ساخته دست خود بشرند. از نظر او در اغلب موارد، این دستورهای خیر و شر، برای مشروعیت بخشیدن به سلطه گروهی خاص (مانند کلیسا یا سلطنت) بر دیگران صادر شده‌اند.

دومین دشمن اصلی نیچه، دولت-ملت مدرن قرن نوزدهم و ملی‌گرایی افراطی آن بود. از نگاه او، این پدیده‌ها اراده و خلاقیت فردی را سرکوب می‌کنند، در بدترین حالت فرد را به گوشت دم توپ تبدیل می‌سازند و تب داغ میهن‌پرستی کورکورانه را دامن می‌زنند. نیچه، دولت بوروکراتیک مدرن را «بت نوین» و «سردترین هیولای سرد» می‌نامد. پیش‌بینی او درباره ملی‌گرایی افراطی، نظامی‌گرا و پوچ‌گرایی که در دهه ۱۹۳۰ از آلمان نازی و تا حدودی ایتالیا‌ی فاشیست سر برآورد، حقیقتاً هشداردهنده است.

ابرمرد؛ سوار بر «گلّه»

چه درباره کشورهای شرق صحبت کند و چه غرب، در هر صورت نیچه برای توده‌های مدرنِ راحت‌طلب، میان‌مایه و دنباله‌رو (که آن‌ها را «گلّه» می‌نامد) احترامی قائل نیست. از نگاه او، این افراد حتی در بیداری نیز در خواب‌اند؛ کورکورانه از قوانین و هنجارهایی که دیگران برایشان تعیین کرده‌اند پیروی می‌کنند و از کسانی که از این مسیر خارج شوند نفرت دارند و آن‌ها را طرد می‌کنند. آن‌ها آفریننده نیستند، بلکه تنها مصرف‌کننده، بهره‌بردار و همانند ماشین‌اند. در مقابل، نیچه پیش‌بینی می‌کند که نسل جدیدی از آزاداندیشان و «قانون‌شکنان» پدید خواهند آمد که با شجاعت و خطرپذیری زندگی می‌کنند. این‌ها همان «ابر‌انسان‌ها» هستند که زرتشتِ نیچه نوید آمدنشان را می‌دهد و در آرزویشان است.

1

نیچه با دگرگون ساختن تصویر یک پیامبر باستانی ایرانی، یعنی زرتشت، او را به عنوان پیام‌آور و چهره‌ای نمادین برمی‌گزیند. او روایت می‌کند که زرتشتِ خردمند، پس از ده سال گوشه‌نشینی، در چهل‌سالگی از کوه‌ها پایین می‌آید و دوباره به دنیای انسان‌ها بازمی‌گردد. مانند عیسی مسیح در عهد جدید، زرتشت بازگشته تا حقیقت را موعظه کند و انسان‌ها را به دوران نوینی از تعالی و بیداری فرا بخواند؛ البته به شرطی که گوش شنوا داشته باشند.

برای تأکید بر آموزه‌هایش، زرتشت در قالب جمله‌های کوتاه و پُرمعنا سخن می‌گوید؛ جمله‌هایی که معمولاً تکراری، گاه متناقض و در پایان هر خطابه‌ی بلندش آورده می‌شوند. برای مثال می‌گوید: «کسی که می‌خواهد آفریننده باشد، باید نابودگر نیز باشد»، به این معنا که یک خالق واقعی، معمولاً باید نظم و قوانین و ارزش‌های کهنه را از میان بردارد تا بتواند چیز تازه‌ای به جای آن بنشاند. این فرایند از نظر اجتماعی و روانی، اغلب همراه با تنش، درگیری و حتی آشوب است.

عبور از انسان-میمون

نیچه برخلاف خوش‌بینی رایج در اواخر قرن نوزدهم که گمان می‌کرد تمدن غرب در آستانه عصری طلایی و فناورانه قرار دارد، یکی از منتقدان جدی این دیدگاه بود. او در کنار آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی مورد علاقه‌اش، به‌عنوان یکی از بدبین‌ترین و انسان‌گریزترین متفکران آن دوران شناخته می‌شود. تحت تأثیر اندیشه‌های داروین، زرتشتِ نیچه اعلام می‌کند که «انسان عادی چیزی‌ست که باید از آن عبور کرد» و حتی بدتر، می‌گوید انسان «از هر میمونی میمون‌تر است». زرتشت انسان را «طنابی می‌نامد که میان حیوان و فرا‌انسان کشیده شده … او پلی است، نه مقصد».

به همین دلیل، زرتشت خواستار دگرگونی‌ای کوبنده و پرشور در ذات انسان است؛ دگرگونی‌ای گزینشی، نه همگانی. این تغییر تنها نصیب تعداد اندکی از انسان‌های قهرمان می‌شود، یعنی آن‌هایی که حاضرند همه چیز، به‌ویژه تنهایی را به جان بخرند و از ذهنیت راحت‌طلب و گله‌وار توده‌ها بگریزند. اگر کسی بتواند تنهایی هولناکِ خود را تاب آورد و طرد شدن از سوی توده‌ها را تحمل کند، آن‌گاه انسان نوینی ظهور خواهد کرد؛ همان ابر‌انسانی که همچون پروانه‌ای زیبا از پیله کرمِ پست بیرون می‌آید. او «صاعقه‌ای‌ست» که تمام خیال‌پردازی‌های کهنه را کنار گذاشته و به جای آن، «وفادار به زمین» است.

شباهت زرتشتِ نیچه و مسیح

پس از پایین آمدن از کوه‌ها، زرتشت خبر ظهور آیندۀ ابرانسان را به گوش مردم شهر می‌رساند اما تنها بی‌تفاوتی یا تمسخر دریافت می‌کند. او اعتراف می‌کند: «من زبان این گوش‌ها نیستم» و درمی‌یابد که به شاگردانی شایسته نیاز دارد. به آن‌ها می‌گوید از جمعیت و توهمات کودکانه روی برگردانند.

با همۀ این‌ها، در حالی که نیچه از مسیحیت و الهیات فداکارانه‌اش انتقاد می‌کند، موعظه‌های زرتشت به طور تناقض‌آمیزی از برخی مسیرهای اصلی که عیسی در انجیل‌ها نشان داده پیروی می‌کند. وقتی عیسی ۴۰ روز را در بیابان، تنها با خود و خدا (و شیطان وسوسه‌گر) می‌گذراند، آیا این همان تنهایی وحشتناک اما معناداری نیست که نیچه درباره‌اش نوشته؟ زرتشت به طور نمادین از زبان جنگ و خشونت برای توضیح راه سخت ابرانسان به سوی آزادی و خلاقیت حقیقی استفاده می‌کند، اما این خیلی متفاوت از سخن عیسی نیست که به پیروانش می‌گوید: «من نیامده‌ام تا صلح بیاورم، بلکه شمشیر را».

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید