آیا ما در یک شبیه‌ساز زندگی می‌کنیم؟

آیا ما در یک شبیه‌ساز زندگی می‌کنیم؟

آیا این فرض که ما در یک جهان شبیه‌سازی‌شده زندگی می‌کنیم فرض معقولی است؟ آیا ممکن است همۀ ما مثل «نئو» در فیلم «ماتریکس» باشیم؟

کد خبر : ۱۱۰۲۶۶
بازدید : ۱۶۳۵

فرادید | ایلان ماسک فکر می‌کند که شما وجود ندارید. اما او با شما مشکلِ شخصی ندارد؛ او فکر می‌کند خودش هم وجود ندارد. حداقل نه در آن شکلِ طبیعی که ممکن است وجود‌ داشتن را احساس کنیم. او درعوض فکر می‌کند که ما نرم‌افزار‌های غیرمادی‌ای هستیم که روی یک شبیه‌سازِ کامپیوتری بزرگ در حالِ اجرا شدن است.


به گزارش فرادید، ماسک اظهار می‌کند که احتمالش یک‌ در‌ چندین‌میلیارد است که ما واقعاً در «واقعیتی پایه»، برای مثال در جهانِ فیزیکی، ساکن باشیم. اواخر سال گذشته بود که او در پاسخ به توئیتی درباره سالگردِ بازیِ ویدیوییِ پانگ (پینگ‌پونگ) نوشت: «۴۹ سال بعد، بازی‌ها جهان‌های سه‌بعدیِ عکس‌های واقع‌گرایانه هستند». این روندِ ادامه‌دار درباره واقعیتِ ما چه چیزی می‌گوید؟


این ایده در میان فیلسوفان و برخی دانشمندان رواج یافته و هر روز بر محبوبیت آن افزوده می‌شود. نسخه مدرنِ این ایده بر مبنای مقاله‌ای با عنوانِ «آیا ما در شبیه‌ساز کامپیوتری زندگی می‌کنیم؟» شکل گرفته که یک فیلسوفِ سوئدی به نام نیک بوستروم آن را نوشته است.


او می‌گوید، فرض کنید که در آینده‌ای دور، تمدن‌هایی که به‌لحاظِ فنی بسیار پیشرفته‌تر از تمدنِ ما هستند، علاقه‌مند به اجرای «شبیه‌سازیِ اجدادیِ» موجوداتِ صاحبِ شعور در گذشته کهکشانیِ دورشان باشند. اگر چنین باشد، روزی تعداد ذهن‌های شبیه‌سازی‌شده بسیار بیش‌تر از ذهن‌های واقعی ما خواهد بود. بنابراین، اگر شما حقیقتاً یکی از آن اندک ذهن‌های واقعی در مقابلِ تریلیون‌ها ذهنِ شبیه‌سازی‌شده باشید، قطعاً شگفت‌زده خواهید شد.


این ایده ریشه در تاریخِ بلندِ شک‌گرایی فلسفی (این ایده که ما نمی‌توانیم درباره جهانِ بیرونی از چیزی مطمئن باشیم) و سایر سنت‌ها دارد. شوانگزی، حکیمِ تائوئیست چینی، داستانی تحسین‌شده درباره مردی نوشته که مطمئن نبود مردی است که خواب می‌بیند یک پروانه است یا پروانه‌ایست که خواب می‌بیند یک مرد است.


رنه دکارت فکر می‌کرد که ذهنِ این مرد احتمالاً توسطِ «شیطانِ شرور»، که تمام حس‌هایی که او تجربه می‌کرد را تحتِ کنترل داشت، دستکاری شده است؛ این‌ درحالیست که در قرن بیستم یک فیلسوف آمریکایی به نام هیلاری پاتنم اصطلاحِ «مغز در خمره» را ابداع کرد تا ایده‌ای مشابه را توصیف کند. اما درحالیکه نئو در فیلم ماتریکس (۱۹۹۹) واقعاً یک مغز (یا بهتر بگوییم یک بدنِ به‌تمامی موزدایی‌شده) در یک خمره است، فرضیه شبیه‌سازی می‌گوید که شما در هیچ‌جایی صاحبِ بدنِ فیزیکی نیستید. «شما» صرفاً نتیجه محاسباتِ ریاضی در چندین کامپیوتر بزرگ هستید.

آیا ما در یک شبیه‌ساز زندگی می‌کنیم؟
بوستروم می‌گوید مخالفت‌های زیادی در مقابل این ایده وجود دارند که حتی برخی از آن‌ها بسیار موفقیت‌آمیز هستند. شاید این امکان وجود نداشته باشد که موجودات شبیه‌سازی‌شده به همان‌طریقی که ما آگاهیم، آگاه باشند. (این می‌تواند «فرضیهِ استقلالِ بستر» که برطبق آن ذهن به ماده زیستی وابسته نیست را مغلوب می‌کند).


شاید هم همه تمدن‌ها پیش از رسیدن به مرحله شبیه‌سازی خودشان را نابود کنند (شاید لزوماَ آرامش‌بخش نباشد، اما ممکن است) یا شاید تمدن‌های پیشرفته هیچ علاقه‌ای به اجرا کردنِ چنین شبیه‌سازی‌هایی نداشته باشند که با توجه به نوع کار‌هایی که بشر معمولاً انجام می‌دهد ـ مثل توسعه تکنولوژیِ دیپ‌فیک یا تحقیق درباره اینکه چطور می‌توان به پراکندگیِ بیش‌تر ویروس‌ها کمک کرد ـ چنین چیزی عجیب است؛ حتی اگر این کار‌ها ایده‌های بسیار بدی باشند.


فرضیه شبیه‌سازی ممکن است به دلیل ماهیتِ جهان‌گستر آن به مثابه یک تئوری توطئه و همین‌طور به‌مثابه نسخۀ ظاهرا علمیِ آفرینش‌گرایی، برای یک گسترۀ فرهنگی جذابیت داشته باشد. بیگانه‌ای که به شکلی غیرقابل‌تصور پیشرفته است و درحالِ اجرای شبیه‌سازیِ خود از هستیِ ماست، نمی‌تواند از ایده‌های زمینی درباره خدا متمایز باشد. خدایی که قدرتِ مطلق است و هر چیزی که می‌بینیم را آفریده است. اما آیا این خدا، همان خدای بدون مشیت است (کسی که قوانینِ طبیعت را وضع می‌کند، اما درحالیکه خلقت مسیر خود را طی می‌کند خودش را غیب می‌کند) یا یک شخصیتِ مداخله‌گرتر است؟ اگر دومی است، پس شاید منطقی باشد که به نفع آن‌ها رأی بدهیم.


اما پرسش این است که چنین سازنده‌ای را چگونه باید خشنود کرد؟ با در نظر گرفتنِ اینکه شبیه‌ساز دارد ما را برای لذت بردن تماشا می‌کند باید لااقل برایش سرگرم‌کننده باشیم. این نوع استدلال ممکن است تلویحاً به ما بگوید که، برای مثال، وظایف افراد می‌تواند چیز‌هایی شبیه تبدیل شدن به قاتلین سریالی، یا تبدیل سیاره مریخ به مکانی برای سکونت انسان‌ها یا خریدنِ توئیتر باشد.


رابین هَنسون، اقتصاد‌دادن، در مقاله‌ای که در سال ۲۰۰۱ به نگارش درآورده درباره ایدۀ «چگونه در شبیه‌ساز زندگی کنیم»، می‌گوید: «بامزه، ظالم، وحشی، فریبنده، عجیب، رقت‌انگیز، قهرمان .. در یک کلمه «متأثرکننده» باشید. اگر زندگی در یک شبیه‌ساز ممکن باشد، پس معادلش آن است که باید به هر چیز دیگری کم‌تر اهمیت بدهید.» او نتیجه‌گیری می‌کند: «باید در لحظه حال زندگی کنید.»


یک واکنشِ رایجِ ناامید‌کننده به این ایده که ما ممکن است شبیه‌سازی‌شده باشیم، این است که چنین چیزی زندگی‌مان را بی‌معنی می‌کند و اینکه هر چیزی که می‌بینیم یا تجربه می‌کنیم «واقعی» نیست. دیوید چالمرز، فیلسوف استرالیایی، در آخرین کتابش با عنوان «واقعیت پلاس: جهان‌های مجازی و مشکلِ فلسفه»، علیه این ایده استدلال می‌کند.


از نظر او میزِ دیجیتالی‌ای که در واقعیتِ مجازی قرار دارد یک میزِ واقعی است. این حقیقت که این «میز» با صفر‌ویک‌های دیجیتالی درست شده و قرار دادنِ آن در مقابلِ میزی که با بسته‌های موج کوآنتوم ساخته شده است، باعث نمی‌شود که میز دیجیتالی کم‌تر از میزِ واقعی، واقعی باشد. درحقیقت، برخی از نظریه‌های تخصصیِ فیزیک، معتقدند که بهرحال خودِ «واقعیت» در طبیعت در کوآنتومِ پایه محاسباتی یا ریاضیاتی است.


بااین‌اوصاف، آیا دلیل خوبی برای باور به استدلال شبیه‌سازی وجود دارد؟
چالمرز استدلال می‌کند که حداقل از تکرار‌های پیشین شک‌گرایانی مانند دکارت که از شیطانِ شرور صحبت می‌کردند، محتمل‌تر است، زیرا حداقل ما الان نمونه‌های عملیِ اولیه (بازی‌های ویدیویی و واقعیت مجازی) را داریم که به ما نشان می‌دهند شبیه‌سازی چگونه ممکن است کار کند.


دیگران حدس می‌زنند که ممکن است سرنخ‌هایی برای این حقیقت وجود داشته باشد که جهانِ ما یک شبیه‌سازیِ پنهان‌شده در همان پارچۀ «واقعیت» است و می‌توانیم این را با تحقیق نشان دهیم. درحقیقت، آزمایش‌هایی انجام شده که با قطعیتِ بالا می‌گوید پاسخ به این مسائل را می‌توان پیدا کرد.


اما نه خیلی سریع. به یاد داشته باشید که ما نمی‌دانیم هدف از شبیه‌سازی چه می‌تواند باشد. ممکن است که از نظر آن‌ها، بازی این نباشد که ما را به عنوان یک سریالِ آبکی تماشا کنند، بلکه بازی این است که ببینند چقدر طول می‌کشد تا انسان‌های شبیه‌سازی‌شده اثبات کنند که شبیه‌سازی شده‌اند. در این نقطه، بازی تمام می‌شود و شبیه‌سازی خاموش می‌شود. پس شاید بهتر باشد که هرگز نفهمیم.


منبع: The Guardian
ترجمه: عاطفه رضوان‌نیا- فرادید

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید