چرا بزرگترین «ذهن‌ها» در یک دورۀ تاریخی خاص ظهور کردند؟

چرا بزرگترین «ذهن‌ها» در یک دورۀ تاریخی خاص ظهور کردند؟

افلاطون، سون تزو و بودا همگی در «عصر طلایی» فلسفه و تفکر می‌زیستند؛ عصری که تا حد زیادی پایه و اساس تفکر مدرن را بنا نهاد. اما چرا ناگهان در یک دورۀ چندصدساله، اساس تفکر بشر به سمت و سوی خاصی رفت؟

کد خبر : ۱۴۹۹۴۳
بازدید : ۶۱۸

فرادید| بین سال‌های ۲۰۰ تا ۸۰۰ قبل از میلاد، تمدن‌های بزرگ جهان شاهد ظهور برجسته‌ترین متفکرانی بودند که جهان نظیر آن‌ها را ندیده بود. ادیان و فلسفه‌های مختلف به رغم تفاوت‌های زیاد بین‌شان، اشتراکات زیادی دارند و امروزه، بسیاری از ارزش‌های «خرد» مدرن ما، ریشه در همان عصری دارند که با عنوان «عصر محوری» شناخته می‌شود. 

به گزارش فرادید، لحظات خاصی در تاریخ وجود دارد که جهان موجی از نوابغ را به جامعه‌ی بشری هدیه می‌دهد. حضور ارزشمند دکارت، لایب‌نیتس، نیوتن، شکسپیر، میلتون و باخ را فقط در یک قرن تاریخ در نظر بگیرید یا این که چگونه در یک نسل، شخصی به فرض مثال می‌توانست بیسمارک، ملکه ویکتوریا، ماری کوری و ادیسون را ملاقات کند. 

اما تمام اینها در قیاس با آنچه فیلسوف آلمانی کارل یاسپرس «عصر محوری» نامید، رنگ می‌بازند. اینجاست که ما ریشه‌های افکار کنونی‌مان را پیدا می‌کنیم. 

تولد فلسفه

main-qimg-e6a21e5f9108a731a5f437683fdb61ec-pjlq

انسان‌های مدرن تقریباً ۲۵۰ هزار سال است که وجود دارند و ما دست‌کم ۶۰۰۰ سال است که در جوامع پیچیده زندگی می‌کنیم. این مدت‌زمان زیادی است، بدون اینکه چیز زیادی در آن اتفاق افتاده باشد. اما ناگهان، در بازه‌ی زمانی شش قرن، انفجار عظیمی از اندیشه رخ می‌دهد. تقریباً از ۲۰۰ تا ۸۰۰ قبل از میلاد، همه تمدن‌های بزرگ شاهد ظهور انسان‌های باورنکردنی با ایده‌های باورنکردنی بوده‌اند. 

در یونان، افرادی مانند سقراط، ارشمیدس، بقراط، افلاطون و ارسطو را داریم. در خاورمیانه، پیامبران بنی‌اسرائیل مانند اشعیا و حزقیال و همچنین ظهور آیین زرتشتی در ایران را داریم. در هند، بودا و نوشته اوپانیشادهای هندو را داریم و در چین، آیین کنفوسیوس و دائوئیسم و نیز سان تزوی معروف پا به عرصه گذاشتند. 

«عصر محوری به ما این ایده را داد که برخی چیزها در زندگی بی‌نهایت مهمتر از دغدغه‌های بی‌اهمیت دنیوی هستند.» 

شبیه هیچ چیزی که قبلاً دیده شده نبود و دقیقاً به همین دلیل یاسپرس آن را «عصر محوری» نامید که در آن «محور» به معنای «خط جداکننده» است. انگار زمان به قبل و بعد از عصر محوری تقسیم می‌شد. 

حقایق جهانی در فلسفه‌های متفاوت

AdobeStock_463573902

تفاوت این متفکران با هم از نزدیک، شبیه تفاوت گچ و پنیر بود. دائویِ (راه، مسیر) لائوتسه و یودایمونیای (خوش‌روانی) ارسطو چه وجه اشتراکی می‌توانند داشته باشند؟ یهوه و برهمن چقدر شبیه هم هستند؟ اما از نظر یاسپرس، وقتی از فاصله دور به آن‌ها می‌کنید و کلیت این متفکران را می‌بینید، درمی‌یابید اشتراکات قابل توجهی دارند. 

بزرگ‌ترین اشتراک آن‌ها حرکت به سوی چیزی است که «جهان‌گرایی» نامیده می‌شود. حقایق جهانی، دین جهانی و اخلاق جهانی. ایده‌ی این جهان‌گرایی این است که ارزش‌ها و قوانین خاصی وجود دارند که باید برای همه، در همه جا، صرف‌نظر از شرایط، اعمال شوند.

تاریخ چگونه فلسفه را شکل داد

چرا یک دوره‌ی ۶۰۰ ساله‌ی بسیار خاص برای شروع عصر محوری ضروری بود؟ جواب در اندکی تاریخ نهفته است. 

عصر محوری دورانی بود که امپراتوری‌ها به سمت بیرون گسترش یافتند و هم از نظر اندازه و هم از نظر جمعیت بسیار بزرگ شدند. آن زمان، زمانِ امپراتوری‌های ایران و کارتاژ، جمهوری روم و سلسله‌ی ژو بود و اینها به معنای وقوع چندین اتفاق مهم است: 

نخست، شهرهای بزرگ شروع به شکل‌گیری کردند، مملو از مردم و ایده‌ها از سراسر مناطق وسیع. این آمیزه‌های شهری به مکان‌هایی تبدیل شدند که متفکران بزرگ امکان همکاری و بحث با یکدیگر و نوشتن را داشتند. این حقیقتی است که بارها و بارها در طول تاریخ دیده شده است، این که وقتی فرهنگ‌ها، ایدئولوژی‌ها و مردم گرد هم می‌آیند، گام‌های بزرگی رو به جلو برداشته می‌شود. این جذابیت ابدی شهرهاست. 

دوم، پادشاهان دیگر فقط پادشاه نبودند، آن‌ها «شاه شاهان» بودند. پیش از عصر محوری، اینگونه بود که یک حاکم و حتی یک مذهب به یک منطقه‌ی کوچک محدود می‌شد. یک پادشاه فقط ادعای قلمرو خاص خودش را داشت. خدایان یونان، حتی زئوس پرقدرت در کشمیر فاقد قدرت بودند. اما این موضوع با گسترش امپراتوری‌ها تغییر کرد. اکنون پادشاهانی مانند اسکندر و کوروش (هر دو دارای لقب «کبیر») مدعی کل جهان بودند. 

سوم، با قدرتمند شدن امپراتوری‌های دنیوی، مردم احساس ناتوانی و بی‌اهمیتی کردند. فساد و زوال اخلاقی در شهرهای جدید جایگزین اخلاق و قوانین نسل‌های گذشته شد. دیگر هیچ ارزشی برای زندگی کردن وجود نداشت و به این ترتیب ایدئولوژی‌ها و عقاید به خودی خود قدرتمند شدند. آن‌ها سلاح‌ها و وسایلی بودند که مردم می‌توانستند با استفاده از آن‌ها در برابر تجاوزات امپراتوران و ارتش‌هایشان ایستادگی کنند. 

به این دلایل، شاهد این هستیم که موضوعات مشترک خاصی در عصر محوری پدیدار می‌شوند. برای نمونه، در نظریه مثل افلاطون، در چهار حقیقت شریف بودا و در یکتاپرستی اشعیاء، ما چشم‌اندازی از آرمان‌های متعالی را می‌بینیم که در تضاد با تلاش‌های فرومایه، غیراخلاقی و بیهوده‌ی جهان مادی هستند. 

عصر محوری لحظه‌ای بود که «حقیقت» فراتر از هر «حقیقت» دنیوی قرار گرفت که یک حاکم می‌توانست آن را اعمال کند. 

عصر محوری اساس تفکر مدرن را بنا نهاد

AxialIntro-2

امروز ما وارثان عصر محوری هستیم؛ صرف نظر از اینکه یک شخص یا دولت چقدر قدرتمند باشد، ارزش‌ها یا هنجارهایی وجود دارند که نمی‌توان آن‌ها را نقض کرد و این ایده در تمام ادیان مهم جهان و در اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل وجود دارد. هر انقلاب یا جنبش مقاومتی با این باور محوری متحد می‌شوند که برخی چیزها به تنهایی بیش از اقتدار و قدرت حاکمان و مستکبران اهمیت دارند. 

افزون بر این، عصر محوری این ایده را به ما داد که برخی چیزها در زندگی، بی‌نهایت مهمتر از دغدغه‌های بی‌اهمیت دنیوی هستند؛ مثل فلسفه یا اعتقاد دینی.

مترجم: زهرا ذوالقدر 

۳
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید